ميلاد رسول اكرم مبارك باد

ميلاد رسول اكرم گرامي بادمیلاد پیامبر اعظم، حضرت محمدبن عبداللّه صلی الله علیه و آله

2اسفند 1389

17 ربیع الاول 1431

رحمت دو جهان می آید

معصومه داوودآبادی

عود بسوزانید و کوچه های دلتان را مفروش از شکوفه کنید؛ که برترین مخلوقات خداوند، از راه می رسد. محمد صلی الله علیه و آله می آید؛ با معجزه شق القمر. آسمان، به پیشوازش، خاک جزیرة العرب را ستاره می پاشد.

ای همسایگان روشنی و نور! دف بزنید و آستین بیفشانید که رحمت دو جهان، با قدم های بهشتی اش، زمین را متبرک کرده است. سپیده دم، به مبارک باد دریا آمده است و کوه، سرود میلادی بزرگ را به بازتاب برخاسته. او می آید و آیین مهربانی، روح بشریت را تسخیر خواهد کرد.

امین حرف های مگو

در جوانه دست هایت، شور صدسپیدار، دف می زند.

دشت های جست وجو را که می دوی، رودخانه های صداقت، رد گام هایت را راه می افتند.

هوای سینه ات، نفس های کوهستان را مکرر می کند. قلبت، امین حرف های مگو است و دهانت، آیه های مبین امانت را به تفسیر می آید.

به روشنی نگاهت، سپیده های جهان گواهند. حتی خاک، راستی قدم هایت را سوگند می خورد.

آمدی و...

ای سپید بزرگ آیین! آمدی و دندان های سیاهی را در هم شکستی.

آمدی و آفتاب، باطن شکوهمندت را در آسمان نبوت، برای همیشه گستراند.

آمدی و طاق کسرای ظلم فرو ریخت. آمدی و رودخانه های تباهی، در بستر سیاهشان خشکیدند.

آمدی و آتشکده ها به خاموشی تن دادند.

ای پیام آور آسمان های وسیع! پرنده های دلمان را به تو سپرده ایم و آیین سپیدت را عاشقانه به ترنم آمده ایم.

نفس های زلالت که بر پنجره های زمین پاشید، گلدان های یگانه پرستی بر تاقچه های جهان به گل نشست.

آمدی و رشته های بت پرستی، با دست های عادلت، پنبه شد. آمدی و کوچه های مکه را باران ستاره فراگرفت.

آنچه خوبان همه دارند...

نفس هایت، معجزه مسیح است و چشمانت، جسارت موسی.

ایوب، فصلی از صبوری تو است؛ آن هنگام که صفحات جاهلیت را ورق می زدی و استخوان هایت را سرمای آن همه بی خبری، می سوزاند. نوح بودی؛ وقتی که آخرین کشتی نبوت را بر اقیانوس سخن چینی ها و بغض ها می راندی؛ بی آنکه بادهای هرزه کینه و جهل، روح استوارت را بلرزاند.

تو آن آخرین فرستاده ای که تمام رسولان خداوند، به ستایشت برخاسته اند. تو آن خاتم عشقی که تا جهان باقی است، آزادگان زمین، به پابوسی ات می شتابند.

پیام های کوتاه:

ـ محمد صلی الله علیه و آله می آید؛ با بشارت آفتاب و سخاوت مهر می آید، تا سرشارمان کند از آیه های آبی آسمان و ما حضور متبرکش را در کوچه های آینه بندان، مکرر می کنیم.

ـ میلاد آینه مهربانی ها، خاتم پیامبرن، رحمت زمین و آسمان، بر پیروان یکتاپرستش مبارک باد!

ـ محمد صلی الله علیه و آله می آید، تا خورشید نفس هایش، برف ظلم و جهل را به رودخانه های جاری ایمان و راستی بدل کند.

او می آید تا آیین آفتاب، ماندگار شود.

ـ مبارک باد، میلاد روشنی و نیکی! خجسته باد، قدم های نورسیده انسانیت و یگانه پرستی! امشب، از گوشه گوشه آسمان، سمفونی ستاره بلند است.

ـ ای آخرین فرصت روشنایی! آمدنت را دف می زنیم و مژده میلادت را شکوفه می باریم.

تو، عزت آفرینشی و زمین، بر ستون های بودن تو، این گونه استوار مانده است.

پابه پای میلاد سبز اولین فرستاده

محمدکاظم بدرالدین

صدای قدسی اشراق، با عطر صلوات درآمیخته است.

تولد گل های محمدی، رویشی از مهتاب را سر باغچه لحظه ها ریخته است.

زمین، حق دارد در خود نگنجد از این بشارت حجیم.

مژده امروز، چونان چشمه ای از امید، در همه جا جاری است.

کاخ های هراس، به خاکستر شومی خویش نشسته اند. لرزه بر طاقت طاق کسرا افتاده است. آتشکده فارس، مرده ای بیش نیست؛ مقابل خورشید لایزال حجاز.

نسیم بهاری، لابه لای درختان اندیشه وزیدن گرفته است.

قلم، با طرز دیگری از عشق روبه رو شده است. سلام است و جلوه های سپید در زمین، ترنم، رونق گرفته است. صدای شادی و صلوات، به موازات خرد شدن بت های جاهلی، شنیده می شود.

نیک خویی و پارسایی، به زوایای مختلف زندگی کشیده می شود.

تکرارهای هوس آلود مشرکان، درهم شکسته می شود. عمری بود که رنج های بشر از بیهودگی زندگی، از شماره گذشته بود. سال ها زور و جهل، بندگان را در کام خویش فرو می کشید. امروز اما، روز رهایی از یوغ تاریکی شب های یلدا است. برخیزیم؛ ما نیز با نقل و صلوات، به استقبال امروز برویم!

سرود وحدت بخوانید

میثم امانی

بوی بهار می رسد / نسیم از درختان آویزان شده است / خورشید در شبه جزیره می رقصد / بیابان ها، به استقبال صبح فرش شده اند / پرتوهای هدایت، درخشیدن گرفته اند / شب، مرده است و فانوس رستگاری، بر فراز کوه ها حکم می راند.

«ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد»

زمین، به ارث صالحان رسیده است و ندای برادری، از دل میدان های جنگ قبایل برمی خیزد.

دل ها، در آستانه کلام وحی، به زانو درآمده اند و رنگ ها، از سیاه تا سفید، در یک صف نشسته اند تا سرود وحدت بخوانند.

«اسوه حسنه» آمده است

عشق، فرمانرواست و توحید، انگشت ها را به هم گره زده است. عشق، فرمانرواست و اسوه خداباوری آمده است تا پل های شکسته قلب ها را پیوند بزند.

امین مردم، امانت دار رسالت الهی خواهد شد، تا ندای فروخفته حقیقت را به گوش مجازپرستان زمین برساند و بگوید که خدا یکی است، هدف یکی است و معنای زندگی، دویدن به سمت جاذبه های نورست.

اسوه انسان باوری آمده است تا قفل های خشکیده بر افکار و اندیشه ها را بگشاید و به روح های زندانی شده در قفس خاک، صراط رهایی بیاموزد و بگوید «یا أیُّها الانسان، انک کادحٌ الی رَبک کدحا فملاقیه».

آمده است؛ تا...

مهر خاتمیت بر انگشترش نقش خواهد بست، تا تحریفات گذشته را بپیراید و «دین حنیف» و «دین قیم» را مژده بدهد به ساکنان سراچه انس که در جست وجوی نشانه اند.

خاتم النبیین آمده است تا حجت الهی را بر خاک نشینان تمام کند و کتاب وحی را ببندد.

صاحب خلق عظیم آمده است تا ظرف وجود آدمیان را از مکارم اخلاق لبریز سازد، فضیلت های فراموش شده را به کوچه ها و خیابان ها بازگرداند، اشتیاق های خاموش شده را دوباره برافروزد، برای شب های هجران نور بیاورد، برای سفره های فقیر نان بیاورد. آمده است تا بر لب های یتیم، لبخند بکارد و بر دل های مریض، امید.

آمده است تا شمع باشد، تا آیین دلبری کردن را به انسان ها بیاموزد. جهان، برخاسته است؛ برخیزید که محمد مصطفی صلی الله علیه و آله آمده است!

مکه، امروز بر صدر خبرهاست

علی خالقی

امشب، جبرئیل امین، دستی در نور و دستی در آینه دارد. شبی است که آفتاب حجاز، سر از مشرق روشنایی برمی آورد و این شب بی سحر را فرمان هجرت می دهد.

امشب چه شبی است، شب بی تکرار عبداللّه و اینک، از او فرزندی خواهد آمد که جهان را بر پله اول خراجش نهادند تا او بپذیرد و آسمان را طفیلی آستانش گذاشتند تا قدرش، عالمی را حیران نماید. مردی می آید تا بهار، بر قدم هایش بوسه زند و پرنده های یخ بسته پاییز، بار دیگر سرود میلادش را تکثیر کنند و حجاز، از نوازش دستانش، این شهرت پنهان را از او هدیه گیرد.

او می آید تا غبار را از پیراهن انسانیت بتکاند و تبسم خود را بر آینه ها حک کند.

می آید تا پرده از راز پنهان خلقت براندازد و لبانش، کلام خدا را به پهنه گیتی آواز دهد.

می آید تا نخلستان ها، آمدنش را سرک بکشند و دختران به ناحق دفن شده، از او عزت و شکوه گیرند.

آری! امشب محمد صلی الله علیه و آله می آید تا آوازهای شادی و شور، از حنجره خشک و ماسیده مکه پخش شود و جهان، طلوع تازه ای را بنگرد؛ طلوعی را که هیچ آفتابی توان خلقش را ندارد.

مکه امروز بر صدر خبرهاست.

مکه، شهری است که فرشتگان الهی، به هم نشانش می دهند.

زود، از مهر پدر بی بهره ماند تا رحمة للعالمین شد

محمد صلی الله علیه و آله می آید؛ اما چه زود از نعمت مهر پدر و مادر محروم می شود! حال که خداوند اراده کرده تا معجزه ای بی بدیل را به خلق عرضه کند، چه جای شگفتی است، اگر دست تمام عوامل دنیوی را کوتاه کند؟! بگذار حبیب ما از مهر والدین، بی بهره باشد تا ما، خود محبت را بر او عرضه کنیم و او را از رحمت لبریز نماییم تا رحمة للعالمین شود.

محمد صلی الله علیه و آله در خانه ای به دنیا آمد که از پاکی و طهارتش، حجاز بارها قصه رانده است؛ خانه ای که جز نام خدا، بر بزرگی کسی شهادت نداده است. آری، محمد صلی الله علیه و آله آمد؛ در میان نسلی غارت زده اشتباه خویش؛ مردمی که در آتش جهالتشان شعله ور بودند و دیوانگانی که از روی جهل، حرمت خویش را می شکنند؛ نسلی که به زشتی و غارت و وحشی گری، شهره عصر بودند و خدا برای این قربانیان مانده در حضیض جهل و تاریکی، چراغ هدایتی مهربان فرستاده است.

زمین، عشق را باور کرد

محمد صلی الله علیه و آله آمد، تا زمین، طلوع عشق را باور کند و تیرگی ها، روشنای چشمانش را در خاطره ناسروده تقدیر خویش قاب بگیرند. او آمد تا در این شب قیرگون جهل، رنگ های خام، معنا بیابند و عشق را بر این صفحه تاریک بنگارند.

او آمد تا مکه، ـ جز بت هایش ـ احترام یابد و حجاز، عرصه جمعیتی متراکم شود که قصدی جز وحشی گری و غارت دارند.

او آمد تا نام خدا در زمین زنده بماند و حرمت ابدی و ازلی اش، چون چراغی روشن فراموش نشود.

بر تو درود

ای که میلادت، نقطه عطف خلقت است! بر تو درود که عشق، خود را با نام تو تجلی داد و خلقت، بی وجود تو معنایی نداشت؛

ای بهترین خلق که پیامبران سلامت می کنند و تو را سید خویش می خوانند؛

ای آن که خدا از نور خویش، تو را آفرید و بر تو سلام داد و جهانی را در رکاب تو گذاشت تا معلوم شود که تاریخ انسان، چون تو نداشته و چون تو نمی آورد؛ و ای چراغ رها شده در پرواز! تو، عاشقانه سرود زندگی در گوش خلق زمزمه کردی؛ بر تو درود!

بگذار آتشکده ها خاموش شوند!

جهان، تا خبر میلاد تو را شنید، چنان بر خود لرزید که عنان خویش از دست داد.

ورود تو آغاز تاریخ دیگری از حیات است و نباید چنین میلادی، بی صدا و بی هیاهو باشد. بگذار وقتی هلهله شادی فرشتگان در فضای متروک جهان می پیچد، ایوان های ظلم و جور، بر خویش تکانی بخورد و کاخ های محکم ستم بشکند و خوار شود! بگذار وقتی شعله حضور تو بر چراغ هدایت، روشنی می بخشد، آتشکده هزار ساله به مرگ فرو رود تا خلق بدانند، چراغ همیشه روشن، تویی و نور را از هیچ سیاهی گدایی نکنند!

بگذار اهالی کوچه های نخوت و غرور، بر ناتوانی و حیرت خویش معترف شوند که اینک، ندای پایان بزرگ بینی شان بلند شد. پس با گوش جان بشنو صدای خداوندی را که از دهان جبرئیل جاری می شود.

ناگهان بهار

زینب مسرور

دیرگاهی دور و دراز، زمین در انتظار بود و آسمان، بی قرار، کعبه، آکنده از ازدحام ناخدایان کر و کور بود؛ خانه ها تهی از آوای شوق و شور، و دختران بی گناه، آرمیده در زیر خروارها خاک خاموش و سرد هزارها گور!

دشت ها خسته بودند، جنگل ها بی خورشید، کوه ها ابری، آسمان خاکستری و فصل ها سر در گریبان. چشمه ها تشنه بودند، آفتاب غمگین، پنجره ها خاموش، جاده ها سوگوار و آدمیان، سرگشته و حیران. کوچه ها غریب بودند، لحظه ها سنگین، نگاه ها منتظر، زمین بی پناه و دل ها و جان ها بی سر و سامان.

و ناگهان، بهار از راه رسید؛ همچون خورشید، و آتشکده «فارس» خاموش شد. بت ها سرنگون شدند و کنگره های قصر «کسرا» واژگون... مردی آمد از تبار هابیل، در ربیع عام الفیل. و درخشید؛ چندان که نورش به تمامت آفاق رسید و عالم از آن روشن گردید... آمد و پاکیزه بود، و بی درنگ به ندای توحید، زبان گشود.

آمد و «محمد» و «امین» شد

آمد و «محمد» نامیده شد؛ نامی که پیش از او نبود! تمام پیامبران و فرشتگان او را می ستودند و می ستایند؛ که «کریم» و کرامتش زبانزد خاص و عام بود؛ چنان که پروردگار بدین وصفش ستود.

در مکه، چون وی را می آزردند، به کوه ها پناه می برد و دل و جان به خدا می سپرد. خدیجه علیهاالسلام و علی علیه السلام همه این ها را می دیدند؛ اما چون او را می یافتند، می شنیدند:

«اَللّهُمَّ اهْدِ قَومی فاِنَّهم لا یَعلَمُون؛ خدایا! اینان را هدایت گردان، که نادانند».

مهرت را در دل هاشان افکن، که نامهربانند... .

آمد و «رحمت» نامیده شد؛ برای همه آفریدگان ـ از خوبان و بدان ـ ؛ چندان که به خیل کافران، روی می آورد و در هدایتشان پافشاری می کرد. رنج ها و دردها می کشید؛ ولی هرگز از مهربانی دریغ نمی ورزید.

آمد و «متوکل» نامیده شد؛ که هماره به خدا اعتماد داشت؛ نه به دنیا... روزی از دشمنانش کسی در گیر و دار نبردی او را ـ تنها ـ در حالی که خواب بود، دید؛ شمشیر بر وی برکشید و پرسید:

ـ چه کسی تو را از دست من نجات می دهد؟

فرمود: خدا!

سپس آن کافر، ترسان از این همه صلابت، دست هایش لرزید و بر زمین فرو لغزید. آن گاه رسول اکرم صلی الله علیه و آله شمشیر در دست، بازپرسید: کدامین کس، ناجی ات می شود؟

و صدایی لرزان شنید: بزرگواری شما!

آمد و «امین» نامیده شد؛ چنان که «عبداللّه » بود؛ «مصطفی» و... برترین پیامبر و آفریده است؛ که آیینش مطابق فطرت آدمیان، و معجزه اش بیان کننده هر چیز در هر زمان و مکان... و این است سرّ خاتمیت.

در محضر کلام نبوی

و آن گنجینه حکمت و خاتم نبوت، مفهوم «عدالت» را در قالب گهر گفته ای بر زبان آورد و رمز و راز صاحبان این فضیلت را در یک روایت، آشکار کرد:

«مَن صاحَبَ النّاسَ بِالَّذی یُحِبُّ اَن یُصاحِبُوهُ کانَ عَدلاً؛ هر کس با مردمان چنان رفتار کند، که دوست دارد آنان با او رفتار کنند، اهل عدالت است».

راستی! در سالیاد رسول سبز تعهد، امین قافله نور، دلیل خلقت آدم و... آیا به چند فضیلت - از سیرتش - روی آورده ایم و خالق خویش را، خشنود کرده ایم؟

پیام های کوتاه

ـ و ناگهان بهار، از راه رسید؛ همچون خورشید، و نورش به تمامت آفاق رسید.

ـ آمد، مردی از تبار هابیل در عالم الفیل... و بت ها سرنگون شدند و کنگره های قصر کسرا، واژگون.

در حریم آفتاب

حمید باقریان

طلوع می کنی در حریم آفتاب

قدم می گذاری در سرزمین نور و روشنایی

هستی، در زیر گام هایت به شوق می آید

زمان، عطر و بوی محمدی می گیرد

و زمین، از قدوم مبارکت، نفسی تازه می کند.

اسرار کودکی ات رااز بیابان های مدینه،

از مادرت آمنه

و از دایه ات حلیمه باید پرسید.

بحیرا، راهب مسیحی،

وقتی تصویر مهربان تو

در قاب چشمانش نشست،

پیامبری ات را بشارت داد

بر مأذنه نام تو

سودابه مهیجی

نامت خدای خاک قلمداد می شود

بی تو کیان هستی بر باد می شود

ما را طفیلیان تو آورد کردگار

با این بهانه خاطرمان شاد می شود

نامت قرین نام خدا، قرن های قرن

بر بام های مأذنه فریاد می شود

ای نور چشم های خداوند تا هنوز!

هرجا حدیث عصمت تو یاد می شود؛

از رهگذار خسته تاریخ، سنگ سنگ

نفرین نصیب قامت الحاد می شود

دیری ست آیه های تو ای وحی آخرین!

ناگفته های عرصه بیداد می شود

تنها مگر به مقدم موعود نسل تو

پاییزمان بهار خداداد می شود

آه ای رسول! غربت ما را شفیع باش

آیا زمین دو مرتبه آباد می شود؟...

 

برگرفته از سايت





گزارش تخلف
بعدی